برای پسرم...

صدای پای بهار

نرم نرمک می رسد اینک بهار... یه سال دیگه هم با تمام فراز ونشیبش..با تموم روزای شاد وغمگینش رو به اتمامه... و حسابی عطر بهار به مشام میرسه.. چندروزیه که شکوفه ها شهر را آذین بسته اند و شب بوها  کوی وبرزن را معطر... به امید روزهای شاد شاد برای تک تک مردم سرزمینم در سال 93.. هزاران بار سپاس ای خالق بهار....
19 اسفند 1392

جابجایی

این روزا حسابی درگیر بودیم...کلی دنبال خونه گشتیم..تقریبا همه جای شهر..تا خدا را شکر موفق شدیم جای مناسبی پیدا کنیم. 11 اسفند اسباب کشی کردیم...الان هم یار رفته اصفهان بابت پاره ای امور... و به یاری پروردگار بهترین روزها را در سال جدید در خانه جدید تجربه می کنیم...
19 اسفند 1392

زمستان...

از روزهای زمستان که بگویم ... شب یلدا را برای اولین بار پس از ازدواج با مامان اینا  خونه ما بودیم خوبیم ...خداراشکر..برف داشتیم..برف سنگین...باران وخلاصه رحمت الهی در شیراز جاری بود... امتحان هم شکر خدا قبول شدم... مامان اینا امشب از کیش برمی گردند.. کلاس یوگا هم بر قراره و عالی.. ومن در انتظار روزهایی بس روشن..
22 دی 1392

پروانه اجرا

امروز امتحان داشتم اگه قبول بشم میتونم پروانه اجرا بگیرم...خدایا به امید تو... یارمون هم کار جدیدی شروع کرده ان شاءالله بتونه حسابی موفق بشه...
10 آذر 1392

برای دخترم ...صبا

دخترم ...عزیزم.. این اولین پستیه که موضوع اصلیش تویی.. پنجشنبه عاشورا بود..با مامان اینا رفتیم شهرداری..مرکز تجمع عزادارن ودسته ها.. خیلیا با نی نیاشون اومده بودند.وای که چه ناز بودند با اون سربندا ولباس مخصوصشون.خلاصه که حسابی هوایی شدم حال وهوای عجیبی بود..مظلوم ومعصوم توی کالسکه هاشون با اون ظاهر خاص.. واما من به پیشنهاد مامان یه نذر خوشکل کردم که ان شاءالله از روزی که دخترم سالم باهوش وناز به خانواده اضافه شد تا سه سال مثل اون نینیا باهم روز عاشورا در عزاداری شرکت کنیم.
25 آبان 1392

یا حسین

یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین امروز تاسوعاست...خدایا بهترین و بالاترین خیر وشادیها را در زندگی همه بندگانت جاری ساز...الهی آمین..
22 آبان 1392